مدیریت-بازارهای-مالی(-کتاب-سرزمین-وارونه)-قسمت-1

مدیریت سهام بازارهای مالی( کتاب سرزمین وارونه) قسمت 1

فصل اول: ماجرای من در سرزمین وارونه

6. مدیریت بازارهای مالی کتاب سرزمین وارونه قسمت 1

اکنون چندین سال است ( از جمله بیشتر روزهای سال 1929 ) که تجربه حیرت انگیز فعالیت در بازار سهام را دارم و در اغلب موارد نه تنها زیان ندیده ام ، بلکه سود هم برده ام به هزینه دشمن به کشور خودش سفر کردم . حتی اگر زیان می کردم ، ماجرا شگفت انگیزی این شانس را داشتم تا ویژگی ها و نقاط ضعف طبیعت انسانی را در بزرگترین آزمایشگاه بشری روی کره زمین بشناسیم .

درست مثل رفتن به کالج با شهریه رایگان توام با پاداش های متناوبی که به منظور تشویق به من داده می شد اگر فعالان وال استریت سودی بیشتر از آنچه که انتظارش را داشتم به من بازگرداندند ، فکر می کنم به این دلیل بود که توام با کنجکاوی سیری ناپذیر خود برای شناخت آنچه که افراد بشری مایل به انجامش هستند ، بازار سهام را از دیدگاه رفتار جمعی نگاه کردم . در صفحات بعدی سعی دارم به شرح ذهنیات مردم بپردازم ، ذهنیاتی که اغلب موجب زیان دیدن آنها در این عرصه می شود .

امیدوارم بتوانم نشان بدهم که چگونه می توان از وال استریت سود برد .محض خاطر خوانندگان بی صبر ، اکنون هیچ ضرری ندارد که بگویم بـه نظـر مـن كليـد پیروزی این است که دقیقاً برخلاف آنچه که دیگران انجام می دهند عمل کنیم . به عبارت دیگر ، باید متضاد باشیم با این حال می دانم ، این فرمول آنقدر ساده به نظر می رسد که هیچ کس از آن پیروی نخواهند کرد .

در واقع اگر بسیاری از مردم مطابق آن عمل می کردند که دیگر کارساز نبود . اگر همه سعی می کردند وقتی قیمتها پایین است اقدام به خریدکنند ، دیگر معامله خوب وجود نداشت .تنها معدودی از افراد قیمت های مناسب را پیدا می کنند زیرا اکثر مردم هرگز قیمت های مناسب را نمی شناسند . جمع همی زبان می کند زیرا همیشه در اشتباه است .

در واقع اشتباه جمع این است که معمولی رفتار می کند . به نظر می رسد انگیزه طبیعی هر فرد در بازار سهام در واقع دشمن موفقیت اوست . به همین دلیل است که موفقیت در بورس تا این حد دشوار است .

اگر فکر می کنید می توانید به آسانی و دائماً مخالف با آنچه که از نظر دیگران درست است عمل کنید ، این کار را امتحان کنید . در هر مرحله ، فرد وسوسه می شود آنچه را که منطقی به نظر می رسد انجام دهد . اما این کار غیرعاقلانه است . شرح مفصل این مطلب را در بخش های بعدی خواهید خواند.

وقتی ماجراهایی را که در ابتدای فعالیت در بازار سهام داشتیم مرور می کنم ، از اینکه چطور جرات کرده بودم در کمال بی تجربگی قدم در این راه بگذارم متعجب می شوم . خیلی چیزها را نمی دانستم هرگز حتی به این نکته فکر نکرده بودم که خبر خوب در مورد سهام یک شرکت این است که قیمت آن یابین باشد . همین طور نمی دانستم که اخبار بد می تواند بالا رفتن قیمتها باشد .

هنوز نتوانسته بودم دلایل مشخصی پیدا کنم که نشان دهد چرا کسانی که به کار سهام می پردازند بیشتر بازنده اند تا برنده . عاملی که نقش مهمی در زیانهای فعالیت در سهام بازی می کرد هنوز برای من یک کتاب مهروموم شده بود . گمان خیلی ضعیفی داشتم که خطر باختن در بازار سهام در روزهای دوشنبه بیشتر از همیشه است .

همین طور نمی فهمیدم چرا افراد مایلند اوراق بهادار ارزشمند خود را بفروشند و کم ارزشها را نگاه دارند وقتی دیدم قیمتها درست حدود ساعت یک بعد از ظهر در پایین ترین سطح خودهستند ، فکر کردم این یک شانس واقعی من می فهمیدم عامل برد و باخت افراد کمتر به اوضاع اقتصادی و بیشتر به روانشناسی انسانی بستگی دارد .

برخی خصوصیات ذهنی که تقریبا در همه وجود دارد ، موانع موفقیت ماهستند . چرا وقتی فروش یک دسته از سهام برانم سود آور بود ، آن را نفروختم ؟ چرا صبرکردم و با اینکه شاهد پایین تر رفتن بیشتر قیمت ها و در نتیجه کمتر شدن سودم بودم ، حتی پیشنهاد فروش سهام خود را ارائه ندادم ؟

من به این نکته پی بردم که رفتارم کاملا مثل پیرمردی بود که در دوران کودکی می شناختم . او یک تله بوقلمون داشت و یک نقشه ابتدایی ، شامل یک جعبه بزرگ که در قسمت بالای آن یک در با لولا نصب شده بود این در بایک پشت بند ، بازنگه داشته می شد و یک تکه ریسمان به آن متصل بود که انتهای آن صد فوت آن طرف تر به یک اتاقک می رسید.

یک رد باریک از دانه های ذرت در مسیر بوقلمون ریخته می شدکه آنها را به سمت جعبه هدایت می کرد . وقتی به جعبه می رسیدند ، در داخل آن مقدار خیلی زیادی ذرت می دیدند.

درست در لحظه ای که چند بوقلمون به داخل جعبه کشیده می شدند ، دوستمان پشت بند را کشید و در روی جعبه می افتاد می همین که در جعبه بسته می شد ، حالا برای باز کردن آن باید به سمت جعبه می رفت و با این کار تمام بوقلمون های دیگر را که بیرون از جعبه بودند می ترساند.

در نتیجه زمان کشیدن پشت بند وقتی بود که تعداد بوقلمون های مورد انتظار وی درون جعبه بودند . یادم می آید یک روز که با او بیرون رفته بودم ، دیدم که دوازده بوقلمون در جعبه اش است . سپس یکی از آنها بیرون جهید و ماند یازده بوقلمون .

پیرمرد گفت : ” عجب ای کاش وقتی همه دوازده تاتوی جعبه بودن ریسمانو می کشیدم … یک دقیقه صبر می کنم ، شاید اون یکی هم برگردد ” اما وقتی منتظر شد تا دوازدهمی به درون جعبه بازگردد ، دوتای دیگر هم بیرون جستند . پیرمرد گفت : ( مثل اینکه باید به همان یازده تا قناعت می کردم . همین که یکی دیگه برگرده ، ریسمانو می کشم )

اما سه تای دیگر بیرون پریدند بازهم پیرمرد منتظر شد . او که یک بار موفق شده بود دوازده بوقلمون را به دام بیندازد ، حالا راضی نمی شد با کمتر از هشت بوقلمون به خانه برگردد . اصلا نمی توانست از این فکر صرفنظر کند که چند تا از همان بوقلمون های اولی حتما به جعبه برمی گردند . سرانجام وقتی فقط یک بوقلمون در جعبه مانده بود ، گفت : « منتظر می مونم تااین یکی هم بیرون بره یا یکی دیگه هم بیاد توی جعبه و بعدش دیگه می رم «.

تنها بوقلمونی که در جعبه مانده بود هم بیرون پریدو به سایر بوقلمون ها پیوست و پیرمرد دست از درازتر راه خانه را در پیش گرفت.فکر کردم این ماجرا بی شباهت به بازار سهام نیست . وقتی می دیدم نرخ واحد یک سهم به 80 دلار می رسد ، دلم نمی خواست آن را حتی به نرخ 78 دلار بفروشم ، و وقتی این رقم به رقم 75 تنزل پیدا می کرد مایل بودم آن را به 77 دلار بفروشم .

وقتی هم بالاخره مجبور می شدم هر سهم را به نرخ 65 دلار بفروشم . در عجب بودم از اینکه چه عاملی موجب شده بود این قدر منتظر بمانم . علت علاقه من به بازار سهام در مرحله اول این بود که به طور طبیعی تمایل چندانی به تلاش زیاد نداشتم ، دلیل دوم این حقیقت بود که تقریبا هر چیزی که هر کس به طور اتفاقی در مورد سهام به من گفته بود ، به طرز ناباورانه ای نادرست از آب در آمده بود و همین امر کنجکاوی ام را تحریک کرده بود .

همچنان که به عنوان یک نویسنده در این بازار به تجارت خود مشغول بودم ، مثل تمام افراد در معرض پندها و راهنماییها قرار می گرفتم . ظاهرا بعضی از این پیش بینی ها به حقیقت می پیوست و من تعجب می کردم ۱ زاینکه چراتقریبا تمام کسانی که می شناختم ، انباشته از اطلاعات نادرست هستند .

برای ارضای کنجکاویم ، به طرز مرموزی شروع کردم به یادداشت کردن تمام توصیه هاو تبادل نظرات افراد به ظاهر باهوش در بورس سهام ، اگر دوستی می گفت که برای یک حرکت سریع ، سهام شرکت یونایتداستیتس استیل را بخرم ، این پیشنهاد را در کتابچه خود می نوشتم .

ماهها بعد یادداشت هایی را که به این ترتیب جمع آوری کرده بودم مورد بررسی قرار دادم تا این اطلاعت پیشگویانه را با آنچه که واقعا اتفاق افتـاد بـود مقایسه کنم . همین امر موجب شدمطمئن شوم تمام حدسهایم مبنی براینکه غالب نکاتی که در مورد بورس می شنیدم مغایر با حقیقت بود ، درست بوده است ، حتی با حذف اطلاعات افراد غیرمسئول یا کسانی که به نظر می رسید خودشان هم چیز زیادی از اظهار نظارتی که می کنندنمی دانند.

اگر فقط ده سهم از سهامی را ک به من توصیه می شد خریده بودم ، زیان خیلی زیادی می کردم وقتی متوجه شدم آن دسته از فعالان بورس که تصور می کردند سود می کنند بدون استثنا زبان می کردند تصمیم گرفتم مطالعه ای را در این زمینه آغاز کنم تا به دلیل پی ببرم . آیا به دلیل آن این بود که افراد تمایل داشتند به جای خرید سهام بی رونق ، سهام پررونق را در زمان نا مناسب خریداری کنند ؟

من به این نتیجه رسیدم که در اغلب موارد به جای خرید سهام کم رونق سهام با رونق در زمان نامناسب خریداری می شده است . در کمال تعجب متوجه شدم به همان راحتی که با خرید م بی رونق متضرر می شویم ، خرید سهام با رونق هم می تواند به زبان ما تمام شود . طی یک دوره زمانی طولانی ، جریانات بورس ، چرخه های تجاری ، شرایط صنعتی واکنش ها دوران افزایش قیمت دلایل و تاثیرات گوناگون را مورد مطالعه قرار دادم و دریافتم که سهام وقتی به طور نسبی ارزان است هیچ ارزشی ندارد مگر اینکه بدانیم این ارزانی رو به ترقی است یا تنزل .

همانطور که کلنل لئوناردپی.آیرز می گوید : کسی که سهام یک شرکت را صرفا به دلیل آنکه قیمت آن ظاهرا ارزان است می خرد مثل کشاورزی است که یک دماسنج دارد اما هیچ تقویمی ندارد و فکر می کند یک روز گرم پاییزی ، موقع کاشت دانه های بهاری است همچنین کشف کردم که بازار بورس تا حدی مثل شرایط جوی است .

اگر شما به مدت چند سال گرمترین روزها را تحمل کنید ، این فکر که فردا حتما هوا خنک تر خواهد بود شما را خوشحال می کند بعلاوه ، وقتی قیمت سهام به طور غیر عادی افزایش می یابد ، افراد فکر می کنند حتما مدتى بعد قيمتها کاهش خواهند یافت .

این مطالعات بیش از پیش مرا به موضوع علاقه مند کرد . کم کم معاملاتی فرضی در بازار بورس را در ذهنم مجسم کردم و آنها را به دقت در دفترچه یادداشتم ثبت نمودم . وقتی اطلاعاتم در خصوص یک دسته سهام معین و شرایط بازار درست به نظر می رسید ، اقدام به خرید کردم ، سپس وقتی قیمتها افزایش می یافت و به نقطه ای می رسید که به میزان قابل قبولی بالابود ، اقدام به فروش می کردم.

همچنین وقتی یک دسته سهام رو به تنزل می رفت و به نظر می رسید که این روند بدون تغییر ادامه خواهد داشت ، آن را می فروختم . من نسبت به همتایانم که با پول واقعی بازی می کردند ، وضع بهتری داشتم زیرا این معاملات کاغذی هیچ ترس روانی به من وارد نمی کرد و از طرفی ، خطر تمام شدن سرمایه محدود نیز وجود نداشت .

من فهمیدم گاهی این ما هستیم که درست به قلب یک هدف می زنیم و گاهی نیز دیگران هستند که همزمان تیرشان را به سمت ما نشانه رفته اند . ( این را هم فرا گرفتم که در برخی مواقع فردی که سهام اعتباری دارد ، خود یک هدف است و البته همیشه در معرض حمله دیگران ) اما با وجود اینکه من در حاشیه امن بودم ، اغلب زيـان می کردم .

هر وقت زیان می کردم ، سعی داشتم به علتش پی ببرم و از اشتباهاتم به نفع خود استفاده کنم . بعد از چند هفته یا چند ماه که بالاخره با دردسر فراوان از دوستانم سوالات زیادی در مورد بورس پرسیدم ، توانستم کاهش دادن زیانها در عملیات فرضی ام موفق شوم . در یکی از ماهها سود خالصی بیش از 200 دلار کسب کردم . ماه بعد از آن نیز معاملاتم مقداری سود نشان داد.

پیدا بود که به تدریج با ترفند های کار آشنا می شدم اما از آنجا که اجدادم اسکاتلندی بودند و تمایل نداشتم در ماجراهایی که پایان آنها به زیان ختم می شود شرکت کنم ، به همان خرید و فروش فرضی در دفترچه یادداشتم ادامه دادم . سرانجام در انتهای یک سال ، از اینکه دیدم از طریق بازی یک نفره کوچک تخیلی خود به چه تئوری هایی دست یافته ام ، شگفت زده شدم.

بورس یکی از دستاوردهای این تجربه این بود که کم کم تمایل پیدا کردم با پول واقعی سهام بخرم مقدار ناچیزی از پس انداز اندک خود را از بانک گرفتم و از دوستی خواستم تا مرا به یک کارگزار بورس معرفی کند . با ر حالتی شرم آلود وارد دفتر کارگزار شدم . هنگام ورود زیر چشمی اطرافم را می پاییدم ، از این ه ترسیدم که آشنایی را در آنجا ببینم .

البته اگر فضای آنجا مثل کافه سیاهپوستان بود این قدر دزدکی راه نمی رفتم . خیال می کردم همه به گونه ای مرموز می گویند : « یک احمق دیگر هم از راه رسید «.

کارگزار با نهایت ادب برایم توضیح داد که چگونه افراد به شرط تفاوت سود خرید می کنند . به طور خلاصه می توانم بگویم ، خرید سهام به شرط تفاوت سود تا حدودی مثل داشتن خانه ای در مقابل یک وثیقه زیاد است ، با این تفاوت عظیم که وقتی ارزش ملک به طور موقت افت می کند ، فرد مجبور نیست برای حفظ منافع وثیقه گیرنده پول بیشتری بپردازد.

اما در بورس هر گاه قیمت ها تنزل کند شما ملزم می شوید تفاوت سود بیشتری به کارگزار بدهید آن روز بعد از ظهر وقتی لیستی از سهام شرکتهای مختلف را خریداری کردم و ورقه ای گرفتم ، کاملا انتظار داشتم که یا تمام سهامی که خریداری کرده بودم تنزل کند و کل سودم از بین برود یا اینکه شرکت کارگزار ناگهان ورشکسته شود . اما متوجه شدم که حدود 300 دلار سود کردم . با خودم فکر کردم : عجب مسخره است که این همه سال شرافتمندانه زحمت کشیدم ببین اوضاع از کی به این منوال بوده است.

روز بعد منتظر نشدم تا نوسان قیمت ها را در روزنامه بخوانم اما هر بیست دقیقه به کارگزارم تلفن م زدم . همان موقع فهمیدم خرید سهام به شرط تفاوت سود همزمان با آن ، فکر کردن به موضوعی دیگر چقدر سخت است .ازهمان اولین تماس با کارگزاران با وجود تمام اشتباهاتم بیشتر سود برده ام تا زیان . اگر زیانهایم بیشتر بوداحتمالا از فعالیت در بورس صرف نظر می کردم و از طرفی اگر سودهایم خیلی زیاد بود ، این امکان وجود داشت که بیش از حد به کارم مطمئن باشم و برای یادگیری بیشتر تلاشی نکنم.

بنابراین ، اغلب سعی می کنم به سودهای اندک قناعت کنم و به این فکر کنم که به رغم سود اندک ، حداقل آموخته هایی ارزشمند ، آن هم به هزینه وال استریت ، کسب می کنم . طی مشاهداتی که در این سالها داشتم ، فهرستی بلند بالا از خطاهایی که تقریبا هر کسی در بازار بورس مرتکب می شود ، تهیه کردم ، اشتباهاتی که می توان آنها را نوعی رفتار جمعی تلقی کرد خدامی داند که من هم به سهم خود اشتباهاتی کرده و هنوز هم می کنم.

در بخشهای آتی به برخی از رایج ترین خطاهایی که خودم و دیگران به عنوان افراد عادی انجام می دهیم خواهم پرداخت . نمای بیرونی رفتار افراد در بورس رو ترقی وپررونق را که در آن شانس زیادی برای سودآوری وجود دارد به این صورت می توان خلاصه کرد . ابتدا با ترس تعداد خیلی کمی سهم با قیمت پایین خریداری می کند.

اما به تدریج برای ادامه کار اعتماد به نفس پیدا کرده و تعداد بیشتری سهم می خرد.از این طریق سود اندکی بدست می آورد اما وقتی قیمت سهام پیوسته افزایش یافت ، از اینکه سهامش را فروخته پشیمان می شود و بازهم اقدام به خرید همان سهام می کند این بار تصمیم می گیرد سهامش را در مقابل سود بیشتر بفروشد.

اما انتظار برای فروش بیش از حد طولانی می شود و در این اثنا متوجه می شود که قیمتها افت کرده اند . در اینجاست که به اشتباه ، سهام ارزان قیمت را شانس تلقی نموده و اقدام به خرید هر چه بیشتر آنها می کند بعد از اخبار ناامید کننده روزنامه ها را می خواند و می بیند که قیمت سهام به شدت رو به تنزل است.

دچار ترس و دلهره می گردد و کل سهامی را که خریده است به قیمت پایین تر از مبلغ خرید ، به فروش می رساند ، حتما به خاطر دارید که او باید برای هر معامله حق الزحمه ای به کارگزار بدهد. حق العمل کارگزاران بیش از یک میلیون دلار در روز است . برای افراد معمولی تعجب آور است که حتی وقتی بورس در بهترین وضعیت است ، برخی ممکن است زیان کنند.

فصل دوم : چگونه غرور به زیان ما تمام می شود.

3. مدیریت بازارهای مالی کتاب سرزمین وارونه قسمت 1

غرور یعنی غرور شخصی هر فرد احتمالا تنها دشمن او برای موفقیت در بازار بورس است . این غرور است که در این مسیر ما را به وادی سودهای اندک و زیانهای زیاد سوق می دهد .وقتی حتی بخش اندکی از سود را کافی می دانید ، به این دلیل است که خیال می کنید در این مسابقه برنده شده اید و این در واقع همان ارضا کردن غرور است .

اما یک شکست جزئی غرور شما را جریحه دارمی کند و به جای اینکه وقتی بازار نامناسب به نظر می رسد ، زبان اندک را بپذیرید با خود می گویید ، منتظر خواهید ماند تا به نتیجه سربه سر برسید . شکست خوردن یعنی اقرار به اینکه قضاوت اولیه شما نادرست بوده و قابل قبول نیست .

شما اصلا نمی خواهید کارگزارتان بفهمد که یک قربانی بوده اید . بدتر از آن اینکه باخودتان هم در این مورد صادق نیستید افراد معمولا به طور ناخودآگاه به خود می گویند : « من می خواهم این ضرر 100 دلاری را جبران کنم حتی اگر به قیمت 1000 دلار برایم تمام شود . « وقتی منتظر می مانید تا حساب خود را سر به سر کنید ، قیمت آن قدر پایین می رود که مجبود خواهید شد حقایق بسیار دردناکی را بپذیرید . آن قدر سهام خود را نمی فروشید تا اینکه کارگزارتان به شما دستور می دهد این کار را بکنید .

اگر نگاهی به دفتر کار یک کارگزار بورس بیندازید ، احتمالا مردانی خونسرد و موقر را می بینید که دور تا دور نشسته و پاهایشان را روی صندلیها گذاشته اند . اینها احتمالا زیانهایی دیده اند که از مدتها پیش به آنها عادت کرده اند .

با این حال امیدوارند با سربه سر کردن سود و زیان غرور خود را فرو بنشانند و حتی حاضرند انتظار بکشند . از سوی دیگر ، اگر یک مرد عصبی و بی قرار را دیدید که آشکارا مطمئن نیست چکار کند ، احتمالا سعی دارد تصمیم بگیرد که سهامش را بفروشد و قبل از اینکه غرورش به خطر بیفتد ، سود اندکی بدست آورد .

وقتی کارگزاران به دفاتر خود نگاه می کنند ، اغلب می بینند که از میان تمام قرار دادهای تکمیل شده ، بیشتر آنها نشان دهنده سود هستند تا زیان . اما نکته متناقض این است که مجموعع زیان ها به گونه ای وسیع از سود ها فراتر می رود فقط به این دلیل که تقریبا اندازه هر زیان ، بزرگتر اما اندازه هر سود کوچک است . به عبارتی دیگر افراد تمایل به این دارند که سودهای کوچ جذب کنند اما از زیان ها جلوگیری نکنند .

مردم به خاطر غروری که دارند مایل نیستند مجبور به انجام کاری شوند . ما از اینکه اقرار کنیم حتی یک بحران می تواند ما را برآن دارد تا سهامی که قصد فروشش را نداشتیم ، به فروش برسانیم نفرت داریم در نتیجه خانه های خود را رهن می دهیم تا بتوانیم پول بیشتری به کارگزار بدهیم ، در حالی که اگر کمی زودتر غرور خود را نادیده می گرفتیم و زیان اندکی را قبول می کردیم شاید از اغلب این دردسرها مصون مانده بودیم .

این غرور است که موجب می شود افراد هنگام ناامیدی سهام ارزنده خود را بفروشند و سهم بی رونق را نگاه دارند آنها سهام بی رونق را نخواهند فروخت زیرا این کار به معنای زیان است اما بهترین سهامی را که هنوز ممکن است سودی برایشان داشته باشد می فروشند ، بسیاری از همان سهامی که می توانند در نهایت زیانها را جبران کنند.

در فصل های بعدی بیشتر درباره این موضوع صبحت خواهیم کرد . این غرور است که موجب می شود در یک بازار رو به سقوط ، از هر ده نفر ، نه نفر با اصرار تعداد بیشتری از سهامی را بخرند که قبلا با شکست مواجه شده است . آن عده از دوستانتان را به خاطر بیاورید که باخرید سهام شرکت کرایسلر که قیمت هر سهم آن از 135 دلار به 26 دلار سقوط کرد ، خانه های خود را از دست دادند.

در واقع زیان آنها در دفعات بعدی ک سهام بیشتری خریدند خیلی بیش از زبان دفعه نخست بود . آنها به جای فروش سهامی که رو به تنزل است و خرید سهامی که به نظر می رسد در مقابل افت قیمت مقاومت می کند ، به خود می گویند : « من به این سهام حالی می کنم نباید خیال کند که می تواند به من ضرر بزند . ».

هر قدر سهام ضعیف تر باشد و قیمت آن رو به تنزل باشد ، آنها بیشتر مایل به خریدش هستند آنها برمی گردند تادستی را که به آنها ضربه زده ببوسند معمولا حد وسط بالا خیلی مطمئن تر از حد وسط پایین است . فکر می کنم این قانون معنی دار است که در شرایط معمولی تاوقتی که خرید بار اول مقداری سود عاید نکرده به خرید تعداد بیشتری از سهام یک شرکت مبادرت نکنید وقتی این باور در مـا قطعی شد که سهم مورد نظر رو به رشد خواهد بود .

شاید زمان آن رسیده باشد که به خرید سهام بیشتری میان محدوده ها حرکت کنید این است که شما از محل سودهایتان سهام می خرید و به جای پول خود از پول سایر همتایان استفاده می کنید اما حتی اگر سودی بدست آورید دانستن اینکه به حداقل قیمت نخریده اید ، غرورتان را جریحه دار می سازد . احتمالا همین غرور است که موجب می شود افراد سهام را به صورت اعتباری بخرند زیرا به این طریق می توانند 100 سهم بخرند در حالی که شاید با پول خودشان تنها قادر به خرید 30 سهم باشند.

شاید این غرور است که موجب می شود افراد تمام داستانهایی که تشکلهای حرفه ای بازار بورس در مورد مصرف عمومی سر هم می کنند باور کنند هر کسی مایل است به کلیه امور محرمانه و پشت صحنه وارد باشد و داستانی را با اطمینان کامل برایش تعریف می . کند ، مثلا می گوید سهام ویژه او که اکنون قیمتش 80 دلار است با توجه به ادغامی که در آینده در شرکت مزبور صورت خواهد گرفت به 150 می رسد .

حرفهایش را باور می کند تشکلهای حرفه ای همیشه باید کاری کنند تا مردم باور کنند که قیمت سهام یک شرکت روبه افزایش خواهد بود و گرنه نخواهند توانست به هدف اصلی خود یعنی پایین آوردن قیمتها دست یابند اگر به خاطر غرور نبود ، افراد این همه اطلاعات محرمانه فرضی را باور نمی کردند .

آنها باید دانستند می که تمام موفقیت ناشی از سوء استفاده در بازار بورس باید به سری بودن برخی از مسائل بستگی داشته باشد هر قدر غرور فرد بیشتر باشد ، نسبت به زیرکی خود در کشف اطلاعات محرمانه مطمئن است و در نتیجه احتمال بیشتری دارد که مدت طولانی تری به همین منوال ادامه و بیشتر زیان کند یک فعال بورس هرچه قدر بیشتر اطلاعات محرمانه فرضی را باور کند ، ریسک بیشتری خواهد کرد .

اگر در ابتدای کار زیان کند ، بازهم ریسک بیشتری می کند و انتظار دارد برنامه های مخفی خاصی که شنید است به زودی تغییری به نفع او ایجاد کند حتی اگر برنامه هایی که او به صورت خاصی از آنها مطلع شده ، صحت داشته باشند بازهم ممکن است غلط از آب در آیند _ درست مثل تله گذاری برای موشها که در غالب موارد محاسبات انسان در مورد موشها نادرست آب در می آید .

اما سهامداری که غرورش موجب می شود تا ایمان شگفت انگیزی به چیزهایی که شنیده پیدا کند توانمندی های استدلالی خود را به کار نمی برد . حداقل نه تا وقتی که تمام پولش را از دست بدهد.

فصل سوم : تاوان های سنگین طمع

2. مدیریت بازارهای مالی کتاب سرزمین وارونه قسمت 1 1

فکرمی کنم بعد از غرور ، بدترین دشمن فرد برای قضاوت درست در بازار بورس ، همان حرص و طمع است که باید از آن حذر کنیم . اگر توانسته بودم هر سهمی را که تا کنون داشتم به قیمتی که هنگام خرید آن پیش بینی می کردم بفروشم ، اکنون وضع بهتری داشتم . بارها اتفاق افتاده که تصمیم گرفته ام سهمی را در همان روز که خریده ام ، بفروشم و بعد وقتی که قیمت تقریبا به حد دلخواهم رسیده ، از فروش منصرف شده ام.

زیرا فکر کردم چند صد دلار سود کافی نیست و بدون استثنا هر بار که به علت طمع سود بیشتر ، از فروش منصرف شدم ، بعدها قیمت سهام افت کرد و من مجبور شدم سهام خود را به نرخی پایین تر از آنچه در ابتدا قصد فروشش را داشتم ، بفروشم جملات مأیوس کننده ای مثل « اگر در آن زمان فروخته بودم … » را بارها شنیده ام اما همه ما این جملات را به کار می بریم .

از آنجا که طمع در نهاد همه سانها ریشه دارد معمولا برای ما تصمیم برای فروش سخت تر است تا تصمیم برای خرید . هر کارگزاری می داند که از هر ده مشتری حتی یک نفر نه تنها به هشدار او برای خارج شدن از بازار مخاطره آمیز توجه نخواهد کرد ، بلکه به توصیه افرادی عمل می کند که به آنها ایمان دارد همان طور که به توصیه همان افراد اقدام به خرید خواهد کرد .

توضیح این مطلب به این شکل است که هنگام خرید شانسی برای پول سازی می بیند اما هنگام فروش ، امید خود به سود بیشتر را از دست می دهید هیچ کس دوست ندارد خود را در چنین موقعیتی قرار دهد . اینطور نیست ؟ بنابر این به نظر می رسد که تاثیر حرص و طمع از خطر بیشتر است افراد طبیعتا به قدری خوشبین هستند که به سادگی هراس نمی افتند حداقل به آن سادگی که به نفع خود عمل کنند . خوشبینی همان قدر که خوب است ، می تواند نتیجه نامطلوب نیز در برداشته باشد .

هر فرد خوشبینی کند زود باور نیست ، اما اغلب آدمهای زودباور خوشبینی به نظر می رسند فرد خوشبین همیشه فکر می بازار رو به ترقی است او نمی تواند روند رو به کاهش قیمت ها در یک دوره طولانی را تصور کند اما وقتی ترس برما چیره شود سریع تر از اشتیاق عمل می کند در نتیجه در بورس سهام ، بیشتر شاهد روند : رو به کاهش قیمتها هستیم بازار کساد هرگز به اندازه بازار پر رونق دوام ندارد .

شاید یکی از دلایلی که موجب می شود کارگزاران بورس بیشتر به سمت خرید متمایل باشند تا فروش ، صرفا خوشبین بودن طبیعی کارگزاران و اغلب اشتباه آنها نباشد بلکه خواست خود مشتریان باشد. طمع آنها موجب می شود از کارگزاران بخواهند که به آنها خرید را توصیه کنند فرض کنید اگر یک کارگزار بازار سهام ، وضعیت رو به رونقی ار پیش بینی کند که اتفاق نیفتد ، عمـوم او را می بخشند اما اگر خیلی زود نسبت به وضعیت بازار بدبین شده و کاهش قیمتی را که هنوز اتفاق نیفتاده اعلام کند شهرت خود را نابود کرده است .

آن عده افراد طمعکاری که بنا به توصیه او سهام خود را قبل از اینکه به اوج قیمت برسد فروخته اند ، هرگز فراموش نخواهند کرد که چه مبلغی را ممکن بود بدست آورند . چند وقت پیش ، خانم جوانی از من سوال کرد که چگونه 1000 دلار خود را سرمایه گذاری کند .

به او گفتم » : این وجه را صرف یک مسافرت به اروپا کنید تا هیچ کارگزاری نتواند آن را از چنگتان در بیاورد . اما اگر فکر می کنید بهتر است با این پول در بورس سرمایه گذاری نموده و وقتی قیمتها به اوج خود رسیدند سهام بخرید ، باید بدانید که تمام پول خود را از دست خواهید داد . » و او دقیقا این پول را از دست داد .

ابتدا تصمیم گرفت به اروپا سفر کند اما طمع او موجب شد خدا و خرما را باهم بخواهد . دراین جا یک گفتگوی تلفنی را به یاد می آورم که در دفتر یک کارگزار شنیدم . زنی جوان و زیبا که ظاهرا بامردی که دوست و راهنمایش در معاملات بورس بود صحبت می کرد . می گفت : « اما اگر این سهام فقط به اندازه 9 واحد سود داشته باشد ، شاید ترجیح بدهم سهام دیگری بخرم . می دانید ، من باید 25 واحد سود کنم تا بتوانم پولی را که می خواهم بدست آورده و از بازار خارج شوم . »

یکی از زیرک ترین فعالان بورس در وال استریت به من گفت : « در هر سال به ندرت اتفاق می افتد که لازم باشد بیش از سه یا چهار بار سهام بخرید « . او گفت : « البته من جرات نمی کنم این حرفت را به گوش کسی برسانم چـون مـن بـرای یک بنگاه کارگزاری کار می کنم و بدین ترتیب شغلم را از دست می دهم . اما اگر هر چند وقت یکبار چنین توصیه های خوبی به افراد بدهم ، لطمه ای به کارمان نخواهد خورد ، زیرا هیچ کس حرفم را باور نخواهد کرد . »

تعداد خیلی کمی هستند که می توانند عقب بنشینند و منتظر قیمتهای خوب باشند . طمع یکی از دشمنان صبر و شکیبایی است یک بار که در دفتر کارگزاری بودم ، درحالی که جمعیتی حدود یکصد مشتری در دفترش بودند ، از او پرسیدم : « چند نفر از این افراد با کسب سود از بورس خارج خواهند شد ؟

او به سادگی پاسخ داد : « از هر 10 نفر 9 نفر زیان می کنند زیرا اولین افت شدید قیمت در بورس هر چند موقتی آنها را از میدان به در خواهد کرد هر قدر هم که در ابتدا محافظه کارانه باشند و مبالغ پس انداز خود را در بانک نگاه دارند حرص و طمع موجب می شو دتا تمام پولی را که دارند به جریان بیندازند و دیگر نمی توانند حتی یک افت زود گذر را تحمل کنند.

بدترین زیان ها در بازار بورس طبیعتا هنگامی صورت می گیرند که افراد اقدام به خرید سهام با قیمت های خیلی بالا می کنند و حقیقت تعجب برانگیز این است که افراد کاملا با علم به بالا بودن نرخ ها این نوع سهام را می خرند . اما انتظار دارند آنها را به قیمتی حتی بالاتر به فردی دیگر بفروشند درست مثل همان جریان فلوريدا اتفاق افتاد .

کسانی که 10000 دلار پول بابت زمینی باتلاقی دادند تا آن را به عده ای قربانی که از خود آنها ساده لوح ترند بفروشند . یکی از دوستانم ، ویلاردکیپلینگر ، که به مغز متفکر واشنگتن معروف است ، در خصوص اینکه چطور ارزشهای کاذب سهام که به واسطه حرص و طمع ایجاد شده محکوم به سقوط هستند ، توضیح ساده ای داد .

من ، او و یکی از دوستان مشغول صرف شام بودیم که کیپلینگر اشاره کرد : « فکر می کنم بتوان بورس سهام را اینطور توصیف کرد : من یک ظرف بستنی دارم که 10 سنت خریده ام . رابرت ، پیشخدمت می آید و به من می گوید که همه بستنیها تمام شده و دیگر برای امشب بستنی نداریم.

ناگهان به نظر می رسد که بستنی من برای شما ارزش زیادی پیدا کرده و می گویید که حاضرید آن را 12 سنت از من بخرید ، بعد بیل که می خواست بستنی سفارش بدهد ، به شما پیشنهاد 13 سنت می دهد .شماهم که اسکاتلندی ( پول دوست ) هستید نمی توانید در برابر کسب سود مقاومت کنید .

بیل آنقدر درباره بستنی بزرگ نمایی می کند و لاف می زند که من فکر می کنم چقدر احمق هستم که می خواهم بستنی ام را از دست بدهم و به همین علت ، آن را به مبلغ 14 سنت از آنها می خرم . اما در این زمان است که در کمال ناامیدی متوجه می شوم که بستنی آب شده است «.

فصل چهارم : گوش سپردن به شایعات و نتایج تلخ آن

1. مدیریت بازارهای مالی کتاب سرزمین وارونه قسمت 1

پس از غرور و طمع ، شاید تمایل به زودباوری ، زیانباترین تاثیر را برا کسی که می خواهد در بازار بورس فعالیت کند ، بگذارد ما فکر می کنیم هر آنچه را که امیدواریم به حقیقت بپیوندد ، حقیقت دارد .

وقتی یک پزشک معروف به کسی می گوید که بیماری لاعلاج دارد ، فرد بیمار در کمال رضایت خود را در اختیار شیادی قرار می دهد.که ادعا می کند می تواند او را معالجه نماید شاید فرد بیمار در شرایط عادی به سخنان چنین شیادی وقعی ننهد ، اما اکنون اگر به او اعتماد نکند ، آخرین امید خود را در زندگی نیز از دست داده است مصیبت دیدگان رقت انگیز و بیچاره ای که به امید موهبتی برمزار یک کشیش گردهم می آیند ، اگر در نهایت استیصال نبودندو کارهای بیهوده دیگری را امتحان نکرده بودند ، چنین ایمانی نداشتند .

درست مثل کسانی که به سهام بی رونق ایمان می آورند و انتظار دارند که 50-40 واحد سود کنند ، زیرا این آخرین راه نجات آنها از مخمصه مالی است.وقتی یک نفر با اطمینان اظهار می دارد که سهام خاصی روند صعودی دارد.

منظورش این است : « وای ، چقدر خوب می شد اگر … » می توان گفت عقیده ای که بر مبنای یک حس روانی باشد ، خیلی ساده ، امیدی است که فرد گاه ابراز می کند تا شهامت خود را تقویت کند من کسانی را دیده ام که صمیمانه به توصیه دربان طعمکار یک دفتر کارگزاری گوش می دهند.

زیرا او چیزی می گوید که آنها از صمیم قلب می خواهند فکر کنند که حقیقت دارد . همکاران سخت کوش کارگزاران بزرگ بورس که در اتاقهای پشتی دفاتر آنان روی صفحات اعداد و ارقام کار می کنند ، معمولا توصیه های ارزشمندی ارائه می دهند که کاملا محتاطانه اند ، اما مشتریان ، کمتر زحمت شنیدن حرفهای آنها را به خود می دهند زیرا ترجیح می دهند به سخنان معامله گران پرحرف تالار بورس که شخصیت های جذابی دارند گوش کنند ، همان کسانی که گرچه وقت اندکی برای مطالعه روی این موضوعات دارند ، اما تقریبا مطمئن هستند که هر سهامی روبه رونق دارد .

آنها آماده اند تا هر آنچه را که مشتریان مشتاق شنیدنش هستند به آنها بگویند . مردی را می شناسم که بحران اقتصادی اکتبر سال 1929 را تا حدی پیش بینی کرده بود ، اما وقتی موضوع را با کارفرمایان خود در میان گذاشت ، فکر می کنید آنها چه کردند ؟ او را اخراج کردندظاهرا داستان او بیش از حد ناخوشایند بود که حقیقت داشته باشد در نتیجه او را فردی غیر قابل اعتماد تلقی نمودند .

یکی از دوستانم در آخرین بازار رو به ترقی بورس ، سرمایه گذاری زیادی کرد. اما کل این مبلغ و همراه با آن ، پس انداز یک عمر خود را نیز از کف داد . یک بار او سودی حدود 20000 دلار به دست آورد . او در عالم خیال این پول را صرف خرید یک خانه جدید یک اتومبیل جدید و تدارک یک تور مسافرتی برای مادر زن خود کرده بود ، به این ترتیب حداقل به مدت شش ماه از دست او خلاص می شد ، یک روز صبح متوجه شد که سود او به جای 20000 دلار به 16000 دلار کاهش یافته است .

در این مرحله اگر با همین 16000 دلار از بورس خارج می شد ، بازهم سود خیلی کمی نبود اما از آنجا که در عالم تصور 20000 دلار را خرج کرده بود ، حالا نمی توانست قبول کند که این مبلغ به 16000 دلار کاهش یافته است . او با خودش گفت : « خوب ، این کاهش قیمت زود گذراست .

وقتی اوضاع به حال اول برگردد ، مـن بـازهم 20000 دلار خود را خواهم داشت . وقتی از این مورد خیالم راحت شد سهام بیشتری می خرم و بعد یک سود مختصر خواهد توانست مرا به همان سود اولیه برگرداند « .اما برخلاف تصور او قیمتها به جای افزایش ، همچنان روبه کاهش بودند . او حالا می دانست که برای بدست آوردن 20000 دلار سود برمبنای متوسط یک یا دو واحد باید سهام بیشتری بخرد .

این 20000 دلار که فقط روی کاغذ آورده شده بود برای او چنان واقعی می نمود که انگار در جیب او است و از طرفی مخارج خیالی او به خصوص در رابطه با تفریحات جنان به بخشی از برنامه زندگی اش تبدیل شده بود که فکر می کرد هر طور شده باید این پول را تهیه کند . پس بازهم سهام بیشتری خرید.روند رو به کاهش قیمت ها بدون شک نشانه این بود که قیمت ها به اوج خود رسیده اند و حالا روال معکوس خواهد شد.

اما سود فرضی او چشمش را به روی واقعیات بسته بود سودهای او تا 2000 دلار کاهش یافت . یک نفر پیشنهاد کرد به جای اینکه منتظر بماند تا در روند رو به افزایش بعدی قیمتها دو تا سه واحد افزایش پیداکند ، سهامی بخرد که به میزان بیست و پنج واحد افزایش قیمت داشته باشد به عبارت دیگر او وسوسه شد بود که سهام با ریسک بالا را بخرد که ممکن بود قیمت آن به همان نسبت که افزایش می یافت به راحتی کاهش یابد .

بالاخره به هر دری زد تا این پول را فراهم کند و به این ترتیب تمام سرمایه اش را به باد داد در آخرین لحظات هر داستان احمقانه ای را که می شنید باور می کرد و تازه شانس آورد که توانست با یک دست لباس از بورس خارج شود او یکی از قربانیان زودباوری بود .

فصل پنجم : جائی که خردمندی در غیر منطقی بودن است

2. مدیریت بازارهای مالی کتاب سرزمین وارونه قسمت 1 3

یکی از اولین یافته های من در خصوص بورس این بود که ظاهرا رفتار غیر منطقی همان رفتار نادرست است. در واقع ، یکی از جالب ترین نکات در خصوص بازار بورس است که فردممکن است با غیر منطقی بودن در این عرصه موفق شود ، یا در هر حال اگر افراد رفتاری ظاهرا غیر منطقی داشته باشند شانس بیشتری برای موفقیت در بورس دارند.

حال اینکه پیش گرفتن روشی روشن و منطقی بسیارزیانبار است باتوجه به تمام داستهان هایی که از کودکی راجع به تلاش سخت برای پیروز شدن در یک بازی غیر قابل برد شنیده ایم ، به طور کلی شاید بازی کردن با بورس سهام غیر منطقی به نظر برسد.

علاوه بر آن سرمایه گذاری در بورس معمولا نه تنها زیانبار بلکه کاملا مخاطره آمیز تلقی می شود . سودهای بدست آمده از این کار درآمد هایی بادآورده هستند زیرا از طریق عرق جبین به دست نیامده اند . با این وجود هر صنعتگر موفق و محافظه کاری ، یک بورس باز است .

در واقع مجبور است که اینطور باشد .اگر او زمانی که قیمت مواد اولیه پایین است اقدام به خرید نکند وقتی که بازار با صرفه است ) _ حداقل در برخی برهه های زمانی ) ، در نهایت ورشکسته خواهد شد . هر قدر هم که یک فروشنده یا تبلیغاتچی باهوش باشد . اگر همیشه مواد اولیه را به قیمت بالا بخرد و محصول تولید شده خود را در یک بازار کساد به فروش برساند ، نمی تواند شرایط سختی را که به او تحمیل می شود تحمل کند .

حتی خرید یک خانه نیز نوعی بورس بازی است . هیچ کس نمی خواهد خانه ای داشته باشد که قیمت آن پیوسته روبه تنزل است .شاید دشوارترین بخش بورس بازی همان چیزی است که موجب بدنامی آن شده است . اغلب کسانی که وارد این عرصه تجاری می شوند ور شکست می شوند زیرا قادر نیستند خریدار و فروشنده موفقی باشند .

همچنین اغلب کسانی که وارد بورس سهام می شود تمام پول خود را از دست می دهند .طبیعتا کسانی که در پایان کار شکست خورده اند اکثریت را تشکیل می دهند دیگر به تحسین و تمجید از آن نمی پردازند این تعجبی ندارد این کسانی که در بازی گلف مهارت پیدا نکرده اند نیز ارزیابی بالایی از این بازی ندارند.

حقیقت این است که یک فرد معمولی وارد بازار بورس می شود آن را تنها وسیله امرار معاش خود فرض می کند و تصمیم می گیرد که سالیان سال به این کار ادامه دهد اوشاید به یک میلیونر تبدیل نشود ، چه اگر اینطور بود دیگر لازم نبود زحمت کار در بورس را به خود بدهد ، اما ورشکسته هم نمی شود.

زیرا در این صورت دیگر نمی توانست در بورس فعالیت کند .آن عده قلیل که قادرند به نسبت پولی که در بورس سهام سرمایه گذاری می کنند ، سود بیشتری عاید خود کنند ، کسانی هستند که بر خلاف رویه ای ک معمولا منطقی تلقی می شود ، عمل می کنند . عملکرد آنها درست عکس آن چیز است که اکثریت به اصلاح بورس بازان باهوش انجام می دهند .

برای اینکه مطلب روشن تر شود ، به ذکر یک نمونه در این زمینه می پردازیم ، قیمتهای بورس هنگام پخش اخبارمساعد ، رو به کاهش و هنگام پخش اخبار نامساعد ، روبه افزایش دارند ، اگر مقداری از سهام شرکتی را خریداری کرده و مطلع شوید که هیئت مدیره شرکت مزبور تصمیم گرفته سود سهام سالیانه را افزایش دهد ، منطق حکم می کند که از این خبر احساس رضایت و خرسندی کنید .

حتی ممکن است با دست به پایتان بکویید و بگویید » : پس حالا سهام قدیمی عزیز من ترقی می کندو طی چند روز آتی سود خوبی به جیب خواهم زد غافل از اینکه قیمتهای نه تنها افزایش نمی یابد بلکه سهام شما به احتمال قریب به یقین در اثر اخبار مساعد ، کم ارزش می گردد ، در بازار بورس تقریبا همیشه وقایع آینده پیش بینی می شود .

بسیاری از فعالان حرفه ای بورس اینطور استدلال خواهند کرد که دیگر نگهداشتن سهام فایده ای ندارد ، زیرا آنچه که به امید آن بسته بودند و آنچه که خود بورس با افزایش تدریجی قیمتها پیش بینی کرده بود ، اکنون به وقوع پیوسته است.یعنی قیمت ها به اوج رسیده اند و از آنجا که به یکباره تعداد فروشنده ها از تعداد خریداران پیشی می گیرد ، اولین حرکت سهام هنگام انتشار اخبار مساعد ، به سمت پایین است .

از سویی دیگرممکن است قیمتها در اثر اخبار نامساعد روند صعودی پیدا کند زیرا افراد با نفوذ با خود می اندیشند : « حالا بدترین اتفاق ممکن رخ داده است . نرخ سهام دیگر هرگز تا این حد پایین نخواهد بود . پس بهتر است اقدام به خرید نماییم « . در واقع منطقی ترین کاری که یک فعال بورس می تواند انجام دهد و کاری که تقریبا مایل به انجام آن است ، اقدام به خرید در زمان صعود قیمت ها و اقدام به فروش هنگام تنزل آنها و سپس مواجه شدن با زیان است .

این کار نه تنها غیر معقول بلکه غیر منطقی نیز هست ، زیرا وقتی قیمتها در بالاترین حد خود قرار دارند ، تمام اطلاعاتی که به گوش می رسد دلنشین و نشان می دهد که قیمتها بازهم روبه افزایش خواهندداشت.اما وقتی قیمتها در پایین ترین سطح هستند ، تمام اخبار منتشر شده در روزنامه ها یا مکالمه با دوستان همگی آهنگی مایوس کننده دارند برای کسی که منطقی . اندیشند ، روشن است که بدترین اتفاق ممکن در راه است و هنوز قیمت ها به پایین ترین نقطه نرسیده اند .

تعجبی ندارد که بنا به اطلاعات کارگزاران بورس ، نود و هفت نفر از هر یکصد نفر هنگام اوج قیمتها می خرند و هنگام سقوط آنها می فروشند .تحت چنین شرایطی ، نه تنها متمایل به خرید هنگام صعود قیمت ها می شوید بلکه ممکن است هنگامی اقدام به خرید کنید که قیمت ها به اوج خود رسیده اند ، خوب چرا که نه هیچ خبری بهتر از این نبود که روزی قیمت یک سهام به بالاترین حد خود رسید .

همین خبر خوب بود که موجب شد قیمتها به اینجا برسد و بازهمین اخبار وسوسه انگیز بود که موجب شد تمام کسانی که هدف این وسوسه بودند ترغیب به خرید شوند بدین ترتیب هر روز عصر متوجه می شدید که اگر در ابتدای روز تعدادی از یک سهام را خریده بودید ، تا ساعت 3 بعد از ظهر بورس سهام تعطیل شد ، سود خوبی به دست می آورید.

شما با یک ذهنیت منطقی به خود می گویید » : تنها کاری که باید بکنم این است که فردا بخرم و سپس منتظر افزایش قیمت باشم « . می م هر کسی می داند که وقتی اتفاقی بارها و بارها رخ داده است ، فرض براین است که این اتفاق بـه طـور مستمر به همین شکل رخ خواهد داد.

شعبده بازان صحنه همین ویژگی طبیعت انسانی پول در می آورند . حتما دیده اید که یک شعبده باز توپ ها را یکی پس از دیگری به هوا پرتاب می کند تا اینکه وقتی آخرین توپ را پرت می کند ، به طرز اسرار آمیزی ناپدید می شود حقیقت این است که او آخرین توپ را اصلا پرتاب نمی کند اما فقط حرکت پرتاب کردن را انجام می دهد .

اغلب تماشاچیان با اطمینان فکر می کنند که او واقعا توپ را پرتاب کرده است . زیرا او در واقع در حال انجام این کار بوده است . افراد نیز به همین ترتیب انتظار دارند که روند حرکت قیمت یک سهام پیوسته به همان صورتی که قبلا بوده ، باشد و همین افراد را ترغیب می کند تا پس از چندین روز افزایش قیمت بازهم سهام را به قیمت بالا بخرند یا پس از چندین روز افزایش قیمت بازهم سهام را به قیمت بالا بخرند یا پس از چند روز افت قیمت ، اقدام به فروش کنند .

زیرا به این ترتیب شما به یک نتیجه منطقی رسیده اید ، درست در همان روزی که تصمیم به خرید می گیرید ، سهام نه تنها بالا نمی رود بلکه افت هم می کند تصور ما معمولا این است که بلافاصله پس از خرید سهام ، قیمت آن دیگر بالا نمی رود و پس از اینکه می فروشیم قیمت آن دیگر پایین نمی رود .این یک تصور عجیب است . اما صرفا به این دلیل است که طبیعت انسانی در افراد متقاوت تا حد زیادی شبیه یکدیگر است و می تواند تا همین مقدار زیانبار هم باشد .

همان عاملی که موجب می شود که یک فرد در نهایت به خرید و فروش سهام تن دهد ، در تمام افراد همین تاثیر را می گذارد شما حاضر می شوید قیمت نهایی را تمام و کمال بپردازید ، صرفا به این دلیل که فردی عادی هستید . حداقل می توان فرض کرد که شما فردی عادی هستید بسیاری اینطور هستند .

طبعا وقتی تمام کسانی که ممکن بود ترغیب به خرید شوند ، اقدام به خرید کردند و دیگر تعداد خریداران از فروشندگان بیشتر نیست ، تنها راه حرکت بورس به سمت پایین خواهد بود . اما اگر شما از آن دسته افرادی باشید که مسائل را با دید منطقی بررسی می کنند ، وقتی قیمت سهامتان کاهش می یابد ، هیجان زده نمی شوید .

بلکه با نگاه به گذشته ، به این نتیجه می رسید که قیمت این سهام نمی توانست تا ابد روبه افزایش باشد ، در حالی که ارزش آن بدون افزایش باقی بماند . و دراین مرحله دیگر طبیعی است که قیمت آن کاهش یابد ، می بینید که در این هنگام کاهش قیمتها احتمالا روندی موقتی است . اما از این پس هر روز این روند نزولی بیشتر و بیشتر می شود بعد از اینکه این روند به مدت یک هفته یا ده روز ادامه یافت ، بازهم همان استدلال منطقی را که هنگام صعود قیمتها داشتید تکرار می کنید .

اکنون با خود می اندیشید احتمال دارد این روند نزولی تا زمان نا معلومی ادامه یابد اما منطق حکم می کند درست همان روزی که اقدام به فروش می کنید ، پایان دوران رکورد فرا رسیده باشد .زیرا شما تنها فردی نیستید که در نهایت از ترس اقدام به فروش کرده اید شما نمونه ای از یک فرد عادی بودید و هر کس دیگری مثل شما هم اقدام به فروش کرده است . حالا که دیگر هیچ سهامی برای فروش نمانده است ، قیمتها دیگر نمی توانند بیش از این تنزل پیدا کنند.

این مطلب با عنوان مدیریت بازارهای مالی( کتاب سرزمین وارونه) قسمت 2 برای شما ارائه می گردد.

دانشجوی رشته کامپیوتر هستم و علاقه مند به تولید محتوا در زمینه معامله گری.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.